آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

دنیای شیرین علی و آیدا

برای تو عزیز دل مامان...

پسرمهربونم ....   تو این روزهای پاک و خوب خدا برات از خدا بهترینها را آرزو می کنم این روزها درهای رحمت خدا به سوی همه بازه خدا فرشته هاشو فرستاده روی زمین تا به هربهانه ای برای انسانها دعا کنن . خدا آنقدر مهربون و بزرگه که اسمون که به نظرتون بزرگ می رسه یا دریا که انتهاشو نمی بینی هم درمقابل عظمتش کوچکن خیلی کوچک. پسرم وقتی دستای کوچکت را به آسمان دراز می کنی و زیرلبهای قشنگت دعا می خونی و با خدا راز و نیاز می کنی برای کودکان بیمار، کودکان نیازمند، کودکان تنها،کودکان گرسنه و همه کودکان پاک و معصوم دنیا دعا کن چون دعای شما زودتر به آسمان وعرش کبریایی می رسد و من می دونم تو آنقدر پاکی انقدر بیگناهی انقدر معصومی که استجابت دعایت زودتر از...
20 مرداد 1391

دوباره دندون...

مبارکه مبارک دخترقشنگم مبارک جوانه زدن سومین مروارید سفید و خوشگلت مبارک . حالا دوتادندون پایین داری یکی بالا که وقتی می خندی یا موش می شی !!! خوردنی خوردنی می شی .ولی وای از گاز گرفتنهات .  دست مامانونو که سوراخ کردی   حالا خانم کوچولو کم کمک باید غذا روبجوه ولی دخمل ما اونقدر تنبله که فقط سوپ له یا پلوی له شده می خوره و دندونهاشو می خواد آکبند نگه داره اما از رشدت و حرکتهای جدیدت ... خودت از تخت می ری بالا و خودت هم می آیی پایین وقتی می خوای بیایی پایین عقب عقب می ایی و دستت رو محکم به تخت می گیری و اول سعی می کنی پاتو به زمین برسونی وقتی مطمئن شدی پات به زمین رسید دستت رو ول می کنی و ده بدو چهاردست و پا... دوستت (هستی) که از تو...
19 مرداد 1391

جشن الفبا

علی کوچولوی ما روز جشن الفبا.. . البته این ها راباید خیلی وقت پیش می گذاشتتم ولی نشد دیگه ... علی و دوستانش و این یکی... از علی و خانم معلم مهربونش سرکار خانم نایبی هم عکس داشتم ولی چون از ایشون اجازه نداشتم نگذاشتم. ولی همینجا از تمام محبتهای خانم معلم مهربون علی که الفبای عشق و محبت را همراه با الفبای زندگی به کودکانمان آموخت صمیمانه تشکر و قدردانی می کنم و دستشونو می بوسم. ...
6 مرداد 1391

گردش یک روز شیرین...

یادم آرد روز دیرین گردش یک روز شیرین این عکسها را از دوربین تکونی درآوردم و مال چند هفته پیشه.... چند هفته پیش با خاله جون و خانواده شون رفتیم باغ داماد خاله جون در روستای خراشاد . یک روستای زیبا و سرسبز اطراف بیرجند برای توت خوری/.. . خیلی خوش گذشت بخصوص به علی که انرژی های نهفته اش را حسابی تخلیه کرد و آیدا که خوب شاتوت خورد... علی و مهدی که حسابی باهم بازی کردند آیدا خانم پس از صرف شاتوت (اثرات جرم روی لباسش مشهوده.........) و ...بدون شرح ...
6 مرداد 1391
1